مثلاً به محض شنیدن کلمه قصاب و جلاد در ذهنمان، فردی قوی هیکل و با سبیلهای از بناگوش در رفته را تجسم میکنیم یا با شنیدن کلمه غسال و تلقینخوان، فرد نحیف و بیاحساسی را تصور میکنیم که همچون جادوگران کارتونهای دوران کودکیمان کمیرنگ پریده و نگاههای بیروح دارند.
با تصویر ذهنی بر گرفته از کمی منطق و اندکی غیرمنطقی راهی بهشت رضا مشهد میشوم تا با غسالان و تلقین خوانان شاغل در این محل گفتوگویی انجام دهم، تصور میکردم قرار است با پیرمردی که ریش و ابروهای بلند و چشمان گود رفته با دستهای سرد و لاغر مواجه شوم راستش را بخواهید مصاحبه با کسانی که کارشان محصول قابل دیدن و توصیف نیست کار سختی است چون هر چه هست مربوط به احساس است و فقط خود فرد میداند و هیچگاه نمیتواند بطور کامل آن را به دیگران منتقل کند، اما به هر ترتیب با دو تن از غسالان و تلقین خوانان
گفتوگو هایی انجام دادم.
****
ساعتی در غسالخانه
قدیر عرب تیموری، جوان ۳۱ سالهای که به عنوان غسال روبهرویم مینشیند، هیچ کدام از نشانههای ذهنیام از غسالان را ندارند، جوان رشیدی است و از همه مهمتر دستان گرمی دارد که نمیشود حتی فکرش را کرد که او با دنیای سرد مردگان در تماس است.
مسأله دیگر اینکه شاید بسیاری از ما بر این باور باشیم که روحیه آدمها به سبب اشتغال به کاری که دارند تغییر میکند و بر همین اساس انتظار میرود وقتی قرار است با فردی که شغلش غسل مردگان است صحبت کنیم فردی که رو به روی ما مینشیند، عبوس و بی انرژی باشد، اما لحن سخن گفتن و خندههای مدام تیموری کاملاً فضا را عوض میکند، لذا همان ابتدای کار و بیتعارف و کنایه به او می گویم که شما در مکانی کار میکنی که حزن و اندوه است و مهمتر از همه مرگ رامیبینی، اما روحیه ات تغییر نکرده است.
غسال جوان میگوید: نمیخواهم شعار بدهم، اما غسالی آرامش روحی آدم را بیشتر میکند وقتی هر روز میبینم که آدمهای مختلف از قشرهای مختلف و با روشهای گوناگون عمرشان سرآمده و باید به خاک سپرده شوند و این امکان دارد که هر لحظه ما نیز اجلمان رسیده و عمرمان به پایان برسد، دلیلی برای غصه خوردن نمیبینم.
تقدیر ما غسالی بوده
از او میخواهم برای شروع چگونگی ورود به این حرفه و سابقه کاری خود را بگوید که اظهار میدارد: من به این گفته اعتقاد دارم که میگویند «قسمت» هر کس و تقدیرش مشخص است، چون من از دوران کودکی وقتی مردهای را در روستا میشستند به هر طریقی بوده سعی میکردم از روی دیوار حیاط و پشت بام یا درز و شکافها غسل مردگان را تماشا کنم، گویا قسمت بوده که من هم غسال باشم.
با این حال ۸ سال و چند ماه است که به عنوان غسال مشغول به کار هستم و شاید در ابتدای کار کمی ناراحت بودم، اما پس از سالها فعالیت در این شغل باور کنید، اگر زمان به عقب برگردد، بازهم وارد همین کار میشوم، چون عاشق این کار هستم. او در جواب این سؤال که آیا از مردن میترسی و به مرگ فکر میکنی هم میگوید: وقتی در محل کار هستم، فقط این قضیه که ما هم یک روز باید روی این سنگ شسته شویم فکر میکنم، اما باید اعتراف کنم زمانی که در خانه تنها باشم به مردن زیاد فکر میکنم و احساس خوبی ندارم، لذا سعی میکنم هیچگاه تنها نباشم و یا اینکه اگر تنها ماندم از خانه خارج میشوم.
از تیموری میخواهم درخصوص وضعیت کلی، غسالخانه بهشت رضا مشهد توضیحاتی بدهد تا اطلاعات کلی از این محل داشته باشیم و او میگوید: در حال حاضر در غسالخانه بهشت رضا مشهد ۵ غسال مرد در بخش مردان فعالیت دارند و از ۷ صبح در این محل حضور دارند که تا ساعت یک بعدازظهر ساعت موظفی همه است و بعد از ساعت یک تا ساعت ۴ بعدازظهر برای موارد احتمالی و اضطراری تعدادی از همکاران حضور دارند.
وی در پاسخ دادن به سؤالم درباره میزان حقوق دریافتی با مکثی نسبتاً طولانی میگوید: ای آقا خدا بزرگه با کم و زیادش ساختهایم ولی واقعاً به نسبت مشکلات خاص شغل غسالی متأسفانه حقوق دریافتیمان زیاد نیست، شاید هم بتوان گفت کم است، هر چند میگویند طبق قانون کار است، اما معمول دریافتی من حدود ۵۰۰ هزار تومان است، حالا ببینید با این حقوق چگونه میشود ماهیانه ۱۵۰ هزار تومان اجاره و هزینه زندگی خانوادهای ۶ نفره را تأمین کرد. اما باور کنید یکی از خوبیهای کار در غسالخانه همین است که برای مال دنیا زیاد جوش نمی زنم، چون هر روز میبینم که غنی و فقیر چیزی با خود از این دنیا نمیبرد.
از تیموری میخواهم کمی در مورد قواعد کار در غسالخانه بگوید که اظهار میدارد: از لحظهای که جسد متوفی تحویل غسالخانه میشود، معمولاً نیم ساعت طول میکشد تا کار تغسیل انجام شود اما اجسادی هم وارد غسالخانه میشود که یک ساعت و یا بیشتر هم زمان میبرد، بطور مثال شستشو و تغسیل اجساد کسانی که در تصادفات شدید جان باختهاند و جراحتهای زیادی برداشتهاند کار بسیار سخت و زمانبری است.
پارتی بازی ممنوع
او میافزاید: تابلو ویژهای در غسالخانه وجود دارد که طبق جدولی اطلاعات لازم بر روی آن ثبت میشود که بطور دقیق مشخص شود میت چه ساعتی وارد غسالخانه شده و در کدام نمره (چند سکو یا سنگ شستشوی مردگان وجود دارد که اصطلاحاً به آن نمره میگویند) و توسط چه کسانی کار شستشو انجام شده است و ساعت خروج هم ثبت میشود.
وی با همان شوخ طبعی که دارد میگوید: عدهای تصور میکنند اینجا هم برای شستن اجساد پارتیبازی می شود، اما اینگونه نیست و براساس برگههایی که به دست ما میرسد، اجساد وارد غسالخانه میشوند و اینجا مانند ارتباطات عالم زندهها نیست که طرف خودش را معرفی کند و یا چیزی بگوید که باعث شود بیشتر به او توجه کنیم و پارتیبازی بکنیم.
انگشترها و اشیاء قیمتی همراه اموات
از تیموری میخواهم توضیحاتی هم درخصوص اموال یا وجوه نقد همراه اموات بدهد و او اینگونه پاسخ میدهد: اجسادی که از مراکز درمانی به این محل منتقل میشوند، معمولاً چیزی همراه ندارند و یا تعدادشان اندک است که مثلاً چیزی همراه وی باقیمانده باشد، اما تعدادی از اجساد که فرد متوفی به مرگهای طبیعی یا تصادفات جان باخته است، اموال و یا وجوه نقدی همراهشان هست مثلاً مواردی بوده که کارت عابربانک، یا وجه نقد و تراول همراه جسدی بوده اما بطور معمول انگشتر و تسبیح نسبتاً بیشتر از سایر اموال و اشیا همراه اجساد است و تمامی اشیاء یا وجوههای همراه اجساد تحویل دفتر و به نزدیکان متوفی اطلاع داده میشود تا با مراجعه به دفتر آن را تحویل بگیرند.
چند جمله قابل تأمل و یک خاطره
تیموری در پاسخ به این سؤال من که پرسیدم نسبت به سالهای اول شروع به کارش آیا در علت فوت امواتی که به غسالخانه میآورند تغییری میبیند، میگوید: متأسفانه هنوز هم در تابستانها سهم تصادفات بیشتر از سایر علل در مرگ و میرهاست، اما در سالهای اول که به این کار آمدم، پس از تصادفات بیشتر فوتیها به افراد کهنسال بود که عمدتاً به مرگ طبیعی بود؛ اما متأسفانه در حال حاضر بیشتر فوتیها به سبب بیماریهاست.
یکی از دغدغههای اصلی شاغلان در مشاغلی چون غسالی نحوه برخورد دیگران با آنان است تیموری برای مثال میگوید: منزل فردی رفته بودیم و متوجه شدم لیوانی را که من در آن چایی خوردم را با وایتکس شستهاند.
تیموری می گوید: اگر همه آدمهایی که حرص مال دنیا را دارند و یا برای رسیدن به یک پست و مقامی حاضرند دست به هر کاری بزنند، چند روز بیایند غسالخانه و ببینند که انتهای خط این دنیا چیزی جز چند مترپارچه به نام کفن با خود ندارند، قطعاً خیلی چیزها عوض میشود.
تیموری در قسمتی از حرفهایش میگوید: از بین تمام امواتی که دیدهام یا غسلشان دادهام، جسد ۲ نفر همواره در ذهنم مانده است، اولی مربوط به مردی بود که بسیار چهره نورانی داشت و آرامش زیادی در صورت بی جانش وجود داشت و وقتی از بستگانش پرسیدم که او که بوده است گفتند مدام در حال عبادت خدا بوده و دیگری جوان سربازی بود برای من هم سخت بود که تصور کنم جان ندارد، چون بسیار آرامتر از هر میتی بود و گویی بدنش سرد نبود.
غسال دیگری که قرار است با او صحبت کنم، از قسمت زنان است او رغبت چندانی به ذکر نامش در روزنامه ندارد و ما هم به نظر او احترام میگذاریم، این زن جوان در پاسخ به اولین سؤالم درخصوص سابقه کار خود و تعداد همکارانش در قسمت زنان غسالخانه بهشت رضا مشهد میگوید: مدت ۱۰ سال است که به کار غسالی مشغول هستم و هر چند من هم در ابتدا از اینکه وارد این کار شدهام گلایه داشتم، احتمال داشت اگر کار دیگری پیدا میکردم، این کار را ترک میکردم، اما با گذشت زمان فهمیدم که این شغل تأثیرات زیادی روی روحیه و باورهایم گذاشته و به این باور رسیدهام که ۹۵ درصد دنیا بیارزش است و ۵ درصدی که ارزش دارد فقط کارهای خوبی است که میتوان برای کمک به دیگران انجام داد.
او تعداد زنان غسال را ۴ نفر ذکر میکند و اضافه میکند از صبح تاالان (زمان مصاحبه در ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه) هشت جسد را شستشو و غسل دادهایم و بطور معمول و بطور متوسط هر غسال زن روزی ۴ تا ۵ جسد غسل میدهد، اما روزی بوده که ما ۲۴ جسد را هم شستشو و غسل دادهایم.
از او میخواهم کمی از وضعیت زندگیاش بگوید و او با جملهای معنادار پاسخش را آغاز میکند و می گوید: این روزها زندگی کردن بیشتر از هر زمان دیگری وابسته به درآمد شده و حالا شما تصور کنید با حقوق دریافتی ۴۰۰ تا ۴۵۰ هزار تومان در ماه و در منزل اجارهای چگونه میشود دغدغهها را کم کرد، اما واقعاً به این گفته باور دارم که چون این کار ما بهجای پول، معنویت دارد، خدا پشتیبان ماست و آرامش خاصی به زندگیام داده که شاید با میلیونها تومان پول نشود چنین آرامشی ایجاد کرد.
من که هیچ جوابی در مقابل حرفهای او ندارم، فقط این سؤال در ذهنم ایجاد میشود که در شهر ۳ میلیونی مشهد کمتر از ۲۰ غسال وجود دارد و آیا باید چنین وضعیتی داشته و حتی در استخدام قراردادی شهرداری هم نباشند و سال به سال با یک شرکت خصوصی قرارداد امضا کنند، خلاصه برای آنکه خودم را از شر وجدان نیمه بیدارم که دقیقاً همان لحظه کمی هوشیار شده بود خلاص کنم از وی میپرسم از احوال خودش به هنگام کار بگوید و اینکه آیا اجساد کسانی را شسته که مرگشان داستانهای خاصی داشته و موجب حسرت او شده است وی بدون کوچکترین مکثی میگوید: موارد متعددی پیش آمده که موجب حسرتم شده است بطور مثال جسد دختر جوانی را شستم که قرار بوده ۲ روز دیگر مجلس عروسیاش برگزار شود، جسد زن جوانی را شستم و غسل دادم که به همراه شوهرش و پس از مجلس عروسیشان به سفر ماه عسل رفته بودند و به محض بازگشت از این سفر در یک سانحه رانندگی هر ۲ نفر جان باخته بودند، اما باید بگویم نوعی حسرت دایمی برای غسل جوانترها و بویژه اجساد زنان و دختران که در تصادفات جان باختهاند، وجود دارد.
موسیقی کار غسالها؟
او میافزاید: برخی مواقع اجسادی را تحویل گرفتهام که به هنگام شستشو و غسل آن نوعی احساس ارتباط خاص با آن داشتم و انرژی مثبت خاصی همراه جسد در فضای غسالخانه احساس میکنم گویی فرد زنده است و با ما به زبانی خاص حرف میزند، مثلاً موارد زیادی پیش میآید که هنگام غسل یک جسد ناخودآگاه سراغ تلفن همراهم میروم و ادعیه و یا نواهای مذهبی و زیارتنامههایی را در حافظهاش دارم پخش میکنم، انگار آن جسد به من میگوید چه چیزی برایش پخش کنم، چون ناخودآگاه مثلاً سراغ زیارت عاشورا میروم یا سوره خاصی را انتخاب میکنم و این میشود موسیقی کار ما در غسالخانه.
از این غسال زن هم میخواهم از اشیاء و اموال ارزشمند و خاصی که همراه اجساد پیدا میشود، هم کمی سخن بگوید که او نیز اینگونه پاسخ میدهد: همراه داشتن انگشتر، گردنبند که به هر دلیل فراموش شده و با جسد وارد غسالخانه میشود، چیز خیلی عجیبی نیست اما در مواردی هم چیزهای ارزشمند یا خاص همراه اجساد پیدا می شود. مثلاً جسد زنی که از سوی بستگانش مورد بازبینی نهایی قرار گرفته بود، برای شستشو تحویل گرفتم که گردنبند بیارزشی به شکل یک کیف کوچک به همراه داشت و بستگانش از خارج کردن آن از گردنش صرفنظر کرده بودند، اما داخل آن را نگاه کردم متوجه شدم تراولی داخل آن قرار دارد که از طریق دفتر به بستگانش تحویل داده شد.
خاطره مارهای مرموز در غسالخانه
از او میخواهم عجیب ترین اتفاقی را که در غسالخانه شاهد بوده برایمان بازگو کند و او بدون هیچ تأملی اظهار میدارد: عجیب ترین اتفاق مربوط به مدتها قبل میشود صبح یک روز جسد زنی حدوداً ۴۵ ساله را تحویل غسالخانه دادند که در بیماستان فوت کرده بود، بستگانش اعلام کردند شستشو انجام شود تا زمانی که کفن خریداری شده او را از یکی از شهرهای نزدیک مشهد بیاورند، نزدیک ظهر بود کفن را تحویل غسالخانه دادند، وقتی کار شستشو و غسل میت را آغاز کردیم، به یکباره ماری را در کنار جسد دیدیم که همکاران مار را گرفته و از غسالخانه خارج کردند، اما با کمال تعجب وقتی مجدداً به سراغ جسد آمدیم، مار دیگری آنجا بود که مایه تعجب همه ما شد. هنوز هم وجود آن ۲ مار کنار جسد آن زن سؤال بیجواب است که در ذهنمان مانده است.
گفت و گو با شاغلان در آخرین ایستگاه دنیا
در ادامه و پس از گفت وگو غسالان به سراغ کسانی میرویم که به گفته خودشان در آخرین ایستگاه دنیا کار میکنند، قطعاً حدس زدهاید که منظورمان کسانی است که کار تلقین و تدفین را انجام میدهند.
ابتدا با جوانی به نام علی همصحبت میشویم که یکی از تلقین دهندگان بهشت رضای مشهد است او که از سال ۸۴ شروع به کارکرده میگوید: تلقین کار ارزشمندی است که اجر معنوی فراوانی دارد و در این دنیا هم اهمیت فراوانی دارد، زیرا هیچ مسلمانی حاضر نیست بدون تلقین به خاک سپرده شود.
او میافزاید: این شغل آخرین شغل دنیاست و من در اوایل کارم شاید کمی دلهره داشتم اما حالا واقعاً از این کار خوشم میآید، چون در این شغل بیآنکه معلمی داشته باشی چیزهایی یاد میگیری که به نظر من زندگی آرام است، آموختهام بی دغدغه زندگی کنم، چشمم دنبال چیزی نیست، چون میدانم کفن جیب ندارد، باید تمام داراییها را برای دیگران گذاشت و از این دنیا رفت.
علی از احساس خاص فضای درون قبر میگوید و میافزاید: داخل قبر خالی، حتی در کنار میت خوابیدهام باور کنید هر جایی میشود آدم به خودش دروغ بگوید یا کارهایش را توجیه کند، اما وقتی داخل قبر میشوی و به این باور میرسی که روزی باید در چنین جایی قراربگیری، نمیشود هیچ کاری را توجیه کرد، خلاصه اینکه شاید در زمان زندگی خانههایمان با هم متفاوت است، اما آخرین خانه همه آدمها در این کره خاکی جز یک جای تنگ و تاریک نیست.
زندگی در نزدیکترین نقطه به مرگ
ابوالفضل جوان تلقین دهنده دیگری است که ۶ سال سابقه کار دارد و سخنانش را با این جمله آغاز میکند: اینجا در دام دنیا نمیافتیم، چون میدانیم زرق و برق دنیا فقط برای فریب آدمهاست و آخر قصه همه آدمها در این زمین خاکی مشترک است.
وی میافزاید: اینجا در نزدیک ترین نقطه به مرگ زندگی میکنیم و مدام این درس برایمان تکرار میشود که هر چه هستی و هر که هستی باش، چون تفاوتی در ظاهر قصه آدمها در پایان راه دیده نمیشود، اما روح آدمها میتواند آرام باشد یا ناآرام از کارهایی که انجام داده در عذاب گرفتار شود.
از وی در خصوص احساسش نسبت به مردگانی که دفن میکنند و آخرین لحظه در کنارشان و درون قبر هستند بگوید که اظهار میدارد: صورت بعضی از اموات به قدری نورانی و آرام است که تصور میشود در خواب هستند و زمانی که در کنارشان هستی، احساس خاصی داری اما در مقابل بعضی مواقع پیش میآید که درون قبر برخی از اموات فضا به قدری سنگین میشود که نمیتوان تحمل کرد.
ابوالفضل میگوید: برخی از مردهها چشمانشان باز است عوام میگویند چشمش به دنیا بوده اما میشود اینگونه تعبیر کرد که مرگ حتی فرصت نداده چشمش را ببندد. و در کمتر از یک چشم به هم زدنی باید همه چیز را گذاشت و رفت و پس باید کاری بکنیم تا بانور اعمالمان این خانه تاریک روشن شود.
دفن تخم مرغ بامرده!
از علی و ابوالفضل میخواهم تا از رفتارها و باورهای عجیبی که در مدت زمان فعالیتشان شنیده و دیدهاند تعریف کنند و آنها با اشاره به اینکه اینجا خرافات زیاد است به موارد جالبی اشاره میکنند که در ادامه به برخی از آنها اشاره میکنیم؛ عدهای بر این باورند که اگر یکی از زوجین جوان فوت کند، برای آنکه دیگری از مرگ در امان باشد، تخم مرغی همراه میت دفن میکنند.
یک بار همراهان یک میت مقدار زیادی نمک آورده بودند تا بر روی مرده بریزند و میگفتند جاودانه میشود.
برخیها وقتی ۲ نفر از یک خانواده به فاصله چند روز فوت میکنند، کفشهای نفر دوم را نیز همراه میت در قبر میگذارند و اصطلاحاً میگویند کسی دنباله رو آنها نمیشود.
موردی بوده که مرغ سر بریده داخل قبر گذاشتهاند، قرار دادن چراغ روشن داخل قبر، خوابیدن داخل قبر قبل از دفن میت به نیت کاهش فشار قبر از جمله خرافات قابل بیان دیگر میباشد.
نظر شما